Tuesday، December 27، 2011

شهید سید علی حبیبی موسوی

این پست دوسال پیش همین جا درباره شهادت سید علی موسوی است. خواهرزاده میرحسین که در ظهر روز عاشورا با شلیک گلوله از درون یک پاترول از فاصله نزدیک به شهادت رسید. اطلاعات بیشتر اینجا و اینجا


Monday، December 12، 2011

تیرکمان‌های دستاویز

دیروز، 10 دسامبر* در اعتراضات مردم روستای نبی صالح در فلسطین سربازان اسراییلی یک کودک فلسطینی رو با شلیک گاز اشک آور به سرش از فاصله نزدیک کشته‌اند. مثل همیشه هم پاسخ رسمی این است که "حادثه تحت بررسی است،"(اما به هر حال ما بیگناهیم). 
اما پاسخ سخنگوی ای دی اف  (نیروی دفاعی اسراییل) در توییتر این تصویر هست:

ترجمه: این کاری بوده که داشته میکرده (تصویر تیرکمان).
یک کاپیتان دیگر اسراییل هم در توییتر خودش از این پرسیده که تحجب میکنه چرا در حالی که در بیمارستان اسراییل این پسر تحت درمان بوده هنوز با خودش داشته.

در واقع ایشون آلت قتل رو سلاح پرتاب گاز اشک آور سرباز کاملا مسلح اسراییلی که در یک روستای خارج از اسراییل از فاصله نزدیک به یک پسر بچه شلیک شده نمیبینه، ایشان دنبال چرایی تیرکمانی همراه بچه در بیمارستان (با تاکید) "اسراییلی" است. سرنوشت‌اش هم منطقا برایش سوال نداشته، قاعدتا.
فکر کنم همین مقدمه کافی است. صحبت از مرزهای وقاحت یا بیشرفی نیست. از فاصله نزدیک به  سر یه بچه فلسطینی شلیک شده، ماجرا روشن هست اما باید به چیزی چنگ زد، اینجا این ریسمان تصویر تیرکمان هست. ممکن بود این نباشد جیب های این بچه را میگشتیم، احتمالا یه تکه سنگ پیدا میکردیم. شرم آور هست. ممکن است این ریسمان سطل آشغال‌های پایتخت باشد. از گرفتن جان آدمیزاد بیپرسید نماینده سطل آشغال‌های سوخته پایتخت یا شیشه‌های شکسته بانک میشویم. 
اینجا نوعی از کوری تعمدی است. میداند که دلیلی که میاورد "چرت" است اما به هر دلیل بایستی جواب داد، این جواب هم قطعا اعتراف به اشتباه نیست، ما همیشه بایستی برحق و بیگناه باشیم، این فرض قضیه است. حتی اگر بچه را به خاطر دودیدن پشت یه جیپ نظامی هدف قرار بدیم، یا از روی مادری با کامیون روز عاشورا رد شویم، یا مردم معارض رو با گلوله هدف قرار دهیم تا از ترس سر خانه هایشان برگردند. دلیل را بعدا دنبالش میگردیم. هدف ما چیز دیگری است و در این راه هیچ چیز دیگری حتی اگر جان انسان باشد، ارزشی ندارد. این به نظرم بی تعارف ترین شکل بیان اش شاید باشد.
گزارشگر از بشار اسد بعد از کشتن چهار هزار نفر میپرسد احساس گناه میکنی؟ لبخند میزند که از مردمش دفاع کرده. این جمله ای است که بایستی جلوی خبرنگار گفت. حقیقت شاید این باشد که راه دیگری برایم نمانده. اگر نکشم قدرت از دستم میرود، و مبارک و قذافی آینده من. تا آخرین گلوله میایستم، این تنها راهی است که برایم مانده. اما این را نمیشود جلوی دوربین‌ها گفت.
آیا «ندانستن» هنوز هم توجیه قابل‌قبولی است؟ این را آرمان پرسیده. من فکر میکنم مسله ندانستن نیست.
قسمت اول نوشته و تصاویر از اینجا
*بیربط : 10 دسامبر روز جهانی حقوق بشر هم بود انگار

Tuesday، December 06، 2011

زیارت به سمت تهران

ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
(فاضل نظری)

انگار هر سال این داغ تازه تز خواهد شد. دو سال هم گذشت، شاید دیگر آسفالت‌های خیابان‌های تهران رنگ خون‌های عاشورا را نداشته باشند، اما ننگی که بر پیکره قاتلان عاشورا ماند پایدار میماند، عاشورا انگار که روز داغ ظلم‌های بی تاریخ باشد و آزادگانی جاودانه تاریخ. ماندند کودکانی که با نگاه معصومشان همچنان تلنگری باشند بر خفته‌های سنگین ما و چشمانی زینب وار که کابوس استبداد باشد.    
برای ما سمت کربلا و تهران و مکه یکی است، زیارت سیدالشهدا که میخوانیم. به کربلا که رو کنی، همان مسیر تهران است، چه فرقی میکند؟ دعا کنیم برای خودمان، آزادی و آزادگی را برای خودمان بخواهیم و شهامت.
ظالمان که مهمانان موقت صفحات تاریخ‌اند، برای ریشه‌کنی اساس ظلم و کاخ دروغ دعا کنیم.



Thursday، December 01، 2011

دیوارهای سفارت و آبروهای یک ملت


همه کسانی که دیروز به اونجا رفتند و از قبل خبر آن را منتشر کرده‌اند و بعد از آن دفاع کرده‌اند، قاطعانه خود را (۱ ۲ ۳) عضو بسیج میدانند، نهادهایی هم که از این اقدام استقبال کرده اند، یعنی بسیج دانشجویی، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، ... خود را در عضو مجموعه بزرگتر بسیج میدانند. چرا نبایستی همه اعتبار خبری چنین اقدامی را نیز دریافت کنند؟